سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

قاصدک
اینجا، صفحه ی بیست و یکم است. صفحه ای که شاید در دنیای واقعی وجود نداشته باشد...

قاصدک را اینجا می‌بینید!

آرشیو وبلاگ
سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 88
پاییز 87
بهار 89

لوگوی دوستان





 
لینک دوستان
پیاده تا عرش
پرواز تا یکی شدن
... حبل المتین ...
دختری در راه آفتاب
امُل جا مونده
جاکفشی
کوهپایه
اس ام اس های مثبت!
تخریبچی ...
لبــــــــگزه
گل دختر
برای اولین بار ...
رنـــــــــد
خط سوم
آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
بچّه شهید
مامان محمدجواد و راضیه!
عکس فوری
خلوت من
دل نوشته های یک هاجر
نوشته های یک خانم ناظم
رفیق نارفیق
قافله شهداء
روزی تو خواهی آمد
ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
دوزخیان زمین
اینجا چراغی روشن است ...
شیعه مذهب برتر
بچه های قلم
با من حرف بزن
شکوفه خانوم
کشکول جوانی
منبرنت
یادداشت های یک روحانی
تارنما
فوتوبلاگ وصال
بانوی سراچه
مجنون
سیر بی سلوک
دسته کلید
حیرتکده ی عقل
نم نمک
حجره طلبگی
بل بشو
نـو ر و ز
مادر قاصدک صفحه ی بیست و یکم
قاصدک
نهج البلاغه
باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه
نشریه الکترونیک چارقد
میس طلبه
قاصدک های سوخته
حجره ی دانشجویی یک بسیجی
سوخته دل
صفحات خط‏خطی


لینکهای روزانه
نامه‏ی آیت‏الله علم الهدی به موسوی [203]
بیانیه‏ی شماره هیجده موسوی!!!! [36]
حماسه‏‏ی حضور برای ساندیس... [32]
چشمان ِ تیزبین.. [33]
درود بر کسروی... ! [45]
فرم ثبت‏نام اردوی از بلاگ تا پلاک 4 [59]
مادر شهید مغنیه می‏گوید... [101]
شماره ی جدید چارقد [116]
یک فقره چک از سال 1352 [37]
خاطرات مقام معظم رهبری از دوران مبارزه [78]
سلام بر مادر گمنام شهدای گمنام [225]
[آرشیو(11)]




لوگوی وبلاگ





آمار بازدید
بازدید کل :221335
بازدید امروز : 6

خروجی‌های وبلاگ
 RSS 


   

چه بوی غریبی می آید، چه حس خوبی دارم وقتی که بوی اسپند در فضا می پیچد. خیلی وقت بود که اسپند دود نکرده بودیم. از آخرین لحظات عمر شما تا کنون.

آن اسپند، اسپند یک پیوند بود، پیوند شما با دنیائی که همیشه آرزویش را داشتید.
این اسپند، اسپند یک پیوند دیگر است، پیوند من با دنیائی که باز هم شما آرزویش را داشتید.

کاش کنارم بودید، کاش مجبور نبودم برای گفتن حرف هایم برایتان نامه بنویسم.
کاش در این ساعات، دستان گرم شما پشت و پناهم بود.

چرا می خندید، باباجان؟!
بله، دستان پر مهر و گرمتان، اشتباه نگفتم. حالا که از کنارم رفته اید، می فهمم که همان آستین های خالی هم تمام پشت و پناه زندگیم بود!

بابا، همه می گویند دخترها به پدرشان وابسته اند. باباجان، این را می دانستید و در این لحظات که برای هر دختری قشنگ ترین لحظات زندگیش است، تنهایم گذاشتید؟! اصلا وابستگی چیست؟ منظور همه همان دلبستگی است؟ کسی چه می داند دلبستگی چیست؟!

می شنوید؟
- عروس رفته گل بچینه...!
و چه می دانند که من میان این تور سفید و نگاه عاشق یارم، به دنبال دلم در دشتی پر از شقایق سرخ، حیرانم و به دنبال تک نگاهی می گردم که به یک اشاره اش رهسپار خانه ی مهر شوم!
من گلاب به دست به دنبال گلم می گردم...

- وکیلم؟!
و من همچنان منتظرم، منتظر عطر نفس های شما، تا لب بگشائید و صدایتان را باز هم، یک بار دیگر پشتوانه ی یک عمر زندگیم کنید، صدایی به دور از خس خس زهرهای دشمنان!
باباجان، وکیل است؟!

و کاش لااقل در این صدای هلهله و شادی و بوی خوش اسپند، صدای شما هم طنین انداز فضا بود...


ته.نوشت: متاسفانه من هیچگاه، افتخار این را نداشته ام که فرزند یک جانباز و یا شهید باشم.

این نامه را برای شرکت در مسابقه ی نامه ای به پدر جانبازم نوشتم، و شکر خدا در این جشنواره رتبه آورد.



نویسنده » قاصدک » ساعت 10:24 عصر روز چهارشنبه 87 مهر 24


کلیه حقوق متعلق به وبلاگ صفحه بیست و یک می‌باشد.
(حامیان مردمی احمدی نژاد( یاران  عدالت